Web Analytics Made Easy - Statcounter

«حق مجید را در کشتی خوردند، خیلی ناراحت شد و دیگر باشگاه نرفت.» این بخشی از روایت حمید خدمت از دو برادر شهیدش است که آخرین پایگاه قهرمانی کشتی به نام آنها مزین شد. - اخبار ورزشی -

به گزارش خبرنگار ورزشی خبرگزاری تسنیم، سومین پایگاه قهرمانی از مجموع پنج پایگاهی که رئیس فدراسیون پیش از این وعده افتتاحش را داده بود که قرار است در پایتخت در اختیار کشتی قرار بگیرد، روز 11 دی در محله خاوران افتتاح و نامی که برای این مجموعه انتخاب شد، «شهیدان خدمت» بود.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

شهیدانِ وطن که در جنگ 8 ساله ایران و عراق به وطن‌شان خدمت کرده و جان‌شان را دادند، نام خانوادگی‌شان هم «خدمت» بود. بچه‌های جنوب شهر تهران که یکی در 19 سالگی، شاید هنوز رؤیایی در او جز حب وطن شکل نگرفته و دیگری در 26 سالگی جان‌شان را تقدیم وطن کردند.

ربط‌شان به کشتی، علاقه وافرشان به این رشته بود، اما حضور در جنگ و شهادت، امان نداد که جز در جبهه و ایام جنگ، در مسابقه‌ای شرکت کنند. امیرحسین و مجید هر دو کشتی را دوست داشتند و در گردان‌های‌شان کشتی می‌گرفتند.

مجید خدمت یا مجید سوزوکیِ فیلم پرفروش «اخراجی‌ها»ی ده‌نمکی که البته به گفته برادر شهیدان خدمت، داستان زندگی‌اش کاملاً متفاوت با آن چیزی است که در این فیلم به نمایش درآمد، به خاطر این فیلم سینمایی بیشتر مطرح شد و این در شرایطی است که خانواده خدمت دو شهید را تقدیم به وطن کردند.

به بهانه افتتاح این پایگاه قهرمانی که به نام دو شهید خدمت مزین شده، خبرنگار خبرگزاری تسنیم گفت‌وگویی با برادرشان حمید خدمت داشت که در زیر می‌خوانید:

*امیرحسین مفقودالاثر شد؛ مادرم همیشه چشم به راهش ماند

برادر بزرگترم امیرحسین سال 60 در 19 سالگی در گردان 9 سپاه پاسداران شهید شد. روز 12 شهریور بود، او مفقودالاثر است و پیکرش را به ما تحویل ندادند. محل شهادتش غرب کشور بود، دائم به معراج شهدای خیابان بهشت می‌رفتیم که در بین پیکر شهدا، شاید پیکر برادرم را پیدا کنیم، یک بار همراه با مادرم برای شناسایی رفتیم که پیکر قطعه قطعه شده‌ای را دیدیم، مادرم حالش بد شد و دیگر نیامد. دو سال بعد بود که مادرم خوابی دید و در پی آن، به دلش افتاد که شهید گمنامی را به نیت برادرم دفن کنیم. مادرم اما همیشه چشم به راه پسرش ماند، چون هیچ وقت پیکرش را دریافت نکردم. او در 58 سالگی در گذشت.

*نهج‌البلاغه دو جلدی جایزه امیرحسین از کشتی بود

امیرحسین متولد سال 41 و مجید سال 42 بودند؛ مجید سال 67 شهید شد. هم امیرحسین و هم مجید هر دو کشتی می‌گرفتند. ما خانواده کشتی دوستی بودیم. امیرحسین در مسابقات سپاه مقام هم آورد که به عنوان جایزه به او نهج‌البلاغه دو جلدی داده بودند. عکسی از کشتی‌گیری و مسابقه او نداریم، آنقدر جوان شهید شد که کار به عکس نکشید. امیرحسین فوتبال هم بازی می‌کرد. سن و سالی نداشت، در پادگان کشتی می‌گرفت، اما از کشتی گرفتن مجید چند عکس داریم چون او موقع شهادت 26 ساله بود.

*ده‌نمکی در مورد اخراجی‌ها با ما هیچ صحبتی نکرده بود

کارگردان اخراجی‌ها قبل و بعد از ساختن فیلم با ما هیچ صحبتی نکرده بود، اصلاً خبر نداشتیم چنین فیلمی دارد ساخته می‌شود که شخصیت اصلی‌اش، مجیدِ ماست. هیچ کدام از چیزهایی که در فیلم هم نمایش داده شد، ربطی به مجید نداشت، نه ماجرای عاشقی و نه آن گروه دوستان و... یکی از بستگان ما که در صداوسیماست گفت که فیلم اخراجی‌ها ساخته و ابتدایش نوشته شده این فیلم به شهید مجید خدمت تقدیم می‌شود و گفت که موضوعش در مورد برادر ماست. یک شب داشتم یکی از برنامه‌های تلویزیونی را می‌دیدم که میهمانش ده‌نمکی بود، عکس برادر من را درآورد و گفت شخصیت مجید سوزوکی واقعی است و این داستان حقیقت دارد. بعدها یک گروه از بازیگران و عوامل این فیلم به خانه ما آمدند، اما در ادامه متوجه شدیم ظاهراً آنها دو دسته شده‌اند و این هم در راستای همان موضوع بوده است.

*مجید خدمت خودش بود، نه اهل ریا و ادا؛ آدم شوخی بود

کار مجید خم‌کاری بود، سماور می‌ساخت. خیلی علاقه به درس نداشت، آرام آرام مهارتش زیاد شد و خودش مغازه زد. می‌خواست جواز بگیرد که ندادند. بعد برنج خرید و فروش می‌کرد. اولین نمکدان استیلی که ساخت به خانه خودمان آمد. خیلی مذهبی نبود اما هیئتش را می‌رفت، خودش بود و اهل ادا درآوردن نبود. خونگرم و خیلی بی‌ریا، اتفاقاً آدم شوخی بود، جوک زیاد تعریف می‌کرد. در عین حال هم همیشه طرفدار مظلوم بود. اگر می‌دید چند نفر سر یک نفر ریخته و او را می‌زنند، همیشه طرفش درمی‌آمد.

*در کشتی حقش را خوردند، دیگر باشگاه نرفت

مدتی کشتی کار کرد، سمت افسریه باشگاه می‌رفت. اسم مربی‌اش یادم نیست. آنجا حقش را خوردند، خیلی ناراحت شد و گفت دیگر نمی‌رود. من هم کشتی کار می‌کردم. کلاً خانواده ورزش دوستی بودیم، من زیر نظر مهدی حوریا کشتی فرنگی کار کردم، اما چون زیاد از این شاخه به آن شاخه می‌پریدم نتیجه‌ای نگرفتم.

*مجید از جبهه اخراج شد اما برنگشت؛ بعد از شنیدن خبر فوت رفیقش او هم شهید شد

مجید چند سال کار کرد و بعد رفت جبهه، قرار بود حضورش سه ماهه باشد اما رفت و شهید شد و دیگر برنگشت. در گردان سلمان بود. ظاهراً ده‌نمکی یکی از فرماندهان آنجا بود که برادرم را دید. شهید مصطفی حسین‌آبادی که بچه محله نبرد بود، آنجا در جبهه خیلی با مجید رفیق شدند. یک بار ظاهراً آب تمام شده بود، بی‌سیم می‌زنند به فرماندهی که بچه‌ها آب ندارند و تشنه‌اند. انگار آبی که باقی مانده بود را می‌گویند برای فرماندهان است، برادرم خیلی ناراحت می‌شود.

اینطور که شنیدیم، برادرم با یکی از فرماندهان سر همین موضوع درگیر می‌شود که آن فرد به گوش اخوی من سیلی می‌زند و مجید هم خیلی عصبانی شده و می‌گوید فکر نکنی اینجا فرمانده‌ای که از تو بترسم. بچه‌ها تشنه‌اند و تو می‌گویی آب نیست. همان جا فرمانده او را اخراج می‌کند و می‌گوید باید خودت را به تهران معرفی کنی. مجید پایین تپه برمی‌گردد و ظاهراً اینجا با ده‌نمکی صحبت می‌کنند. همان وقت به مجید خبر می‌دهند که رفیقش مصطفی حسین‌آبادی شهید شده، چون آرپی‌جی زن می‌خواستند دوباره بالای تپه می‌رود که با تیربار و خمپاره به پشت پایش می‌زنند. چون نمی‌شد او را در آن موقعیت برای درمان پایین بیاورند، یکی دو ساعت با شریان بند می‌خواهند جلوی خونریزی را بگیرند که در نهایت مجید هم شهید می‌شود. دلیل اینکه اسم فیلم را گذاشتند اخراجی‌ها، به همین دلیل بوده که مجید باید به تهران برمی‌گشت که وقتی خبر شهادت رفیقش را می‌شنود باز هم برای جنگیدن به بالای تپه می‌رود.

*مجید، سوزوکی نبود اما مدتی سوزوکی 125 داشت

مجید سوزوکی؟ ما حقیقتاً در محل هیچ کدام‌مان لقبی نداشتیم، به خاطر فامیلی خاص‌مان به همان اسم صدای‌ما می‌کردند: امیرحسین خدمت، مجید خدمت، حمید خدمت... حالا نمی‌دانم کارگردان فیلم این را از خودش به خاطر قصه فیلمش درآورده یا مجید چیزی گفته است. مجید در تهران برای رفت و آمد خودش یک سوزوکی 125 آبی خریده بود، مدتی زیر پایش بود و بعد آن را به من داد که من هم بعد از مدتی فروختم.

*مجید خدمت دست و دل‌باز و دست به خیر بود

مجید آدم لوطی بود، درآمد خوبی هم داشت. در کار خم‌کاری آن وقت‌ها پول خوبی درمی‎‌آورد، اما هم خودش زیاد خرج می‌کرد و کمک خانواده می‌کرد و هم کمک حال کسانی که نیاز داشتند، بود. اصلاً اهل پول جمع کردن نبود، دست و دل‌باز و دست به خیر و کمک بود.

انتهای پیام/

منبع: تسنیم

کلیدواژه: کشتی ایران مجید سوزوکی اخراجی ها مجید خدمت ده نمکی شهید شد

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.tasnimnews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «تسنیم» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۴۷۰۷۸۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

ماجرای طعم شیرین آخرین دعای کمیل شهید زین الدین

بعد از نماز، دعای کمیل داشتیم. هر یک از بچه ها قسمتی از دعا را می خواندند؛ از جمله آقا مهدی؛ اما حال و هوای او با بقیه فرق می کرد.

به گزارش ایسنا، به نقل از جهان نیوز، بعد از ظهر پنج شنبه بود سر و کله ی آقا مهدی پیدا شد. پایگاه ما در نوار مرزی سردشت بود و مهدی آمد تا از نزدیک، پیشرفت کارها و مسائل مربوط به شناسایی را بررسی کند.

بعد از جلسه، وقت نماز شد. آن شب خود مهدی اذان گفت و نماز جماعت را اقامه کردیم.
بعد از نماز، دعای کمیل داشتیم. هر یک از بچه ها قسمتی از دعا را می خواندند؛ از جمله آقا مهدی؛ اما حال و هوای او با بقیه فرق می کرد.

مهدی با سوز عجیبی دعا می خواند. تمام کسانی که آن شب در جلسه بودند، طعم شیرین آن دعای کمیل را از یاد نخواهند برد. مهدی دعا را در شرایطی خواند که ما زیر پای دشمن قرار داشتیم و از همه طرف مورد تهدید بودیم.

او به حدی گریه کرد که از خود بی خود شده بود. قسمتی از دعا را هم جواد دل آذر خواند.

این دو نفر چنان شوری به پا کرده بودند که همه ضجه می زدند. دعا که تمام شد، مهدی از سنگر بیرون آمد، نگاهی به آسمان انداخت و زیر لب چیزهایی زمزمه کرد. دو روز بعد خبر شهادتش آمد.
برگرفته از کتاب «برف تا برف» مجموعه خاطراتی از شهید مهدی شیخ زین الدین
راوی: عبدالرزاق شیخ زین الدین پدر شهید

دیگر خبرها

  • ماجرای مسلمان شدن ژوزه مورایس چه بود؟
  • ببینید/ ماجرای حضور رهبر انقلاب در خانه شهید شیرودی
  • ماجرای مسلمان شدن مورایس چه بود؟
  • استفاده از تمام ظرفیت‌ها برای خدمت به خانواده شهدا
  • اگر ساخت و ساز حریم تئاتر شهر خوابید به من خبر دهید!
  • رویکرد دولت سیزدهم خدمت شبانه‌روزی و جهادی به مردم است
  • نباید اجازه دهیم کارگران دچار رنج شوند/ لزوم پرداخت به موقع حقوق
  • ماجرای عجیب طراح سوالات کنکور | اجازه خروج به او ندادیم تا اینکه چهلم همسرش رسید + فیلم
  • شرکت ۲۰ هزار بسیجی در المپیاد جام شهید عجمیان
  • ماجرای طعم شیرین آخرین دعای کمیل شهید زین الدین